نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

قند عسل تولد قمریت مبارک باشه !

  سلام عسلم الان لالایی امروز تحریمت کردم بعداز ظهر نخوابوندمت و الان با یه عالمه گریه خوابیدی چه کار کنم شبا تا 2 و 3 بیداری نمیذاری بخوابم صبحاهم تا 1 میخوابیم من از خواب توی روز متنفرم اصلا خواب شب یه چیز دیگه هست برای رشد خودتم مفیده بعدشم نمی تونم صبح بهت صبحونه بدم که میگن صبحونه باید قبل ساعت نه باشه که مفید باشه مثلا امروز ساعت 2 صبحونه یا همون ناهار خوردی که باید تا ساعت 2 4 وعده غذا میخوردی مامانی برای خودت خوبه سحر خیز باشی قربونت برم ایشالله تا خود صبح لالاکنی و بیدار نشی حسابی استراحت کنی نفسم انشالله فرداهم روز خوبی داشته باشیم قربونت برم امشب شب قدره میدونی پارسال همچین شبی من بیمارستان بودم و شما به دنیا اومدی چه ...
30 مرداد 1390

یه حس قشنگ !

    سلام گلم این شعر مامان ماهان جون برای خاله نسترن نوشته بود وقتی خوندم حس قشنگی بهم دست داد نوشتم برای تو تا وقتی بزرگ شدی این حس قشنگ رو درک کنی مامانی   شب عفو است و محتاج دعایم زعمق دل دعایی کن برایم اگر امشب به معشوقت رسیدی. خدارادرمیان اشک دیدی کمی هم نزد او یادی زما کن کمی هم جای ما او را صداکن بگو یارب فلانی روسیاه است دودستش خالی و غرق گناه است بگو یارب تویی دریای جوشان دراین شب رحمتت بر وی بنوشان. ...
29 مرداد 1390

اولین شب قدر با حضور یه فرشته کوچولو !

         سلام نفس مامان خوبی قربونت برم امشب شما نتونستی احیا نگه داری چون دیشب نخوابیدی و خوابت میامد برا همین لالایی انشالله بزرگ شدی با هم احیا نگه میداریم نفس من ولی عبادتا تو کردی حالا عکسهاشو میذارم بزرگ شدی ببینی قربونت برم   ماشالله و لا حول ولا قوه الا بالله علی العظیم دختر با حجاب مامان انگار که یه فرشته از آسمون شدی مامانی قربونت بشم دخترم داره دنبال صفحه دعای امشب میگرده   نفس مامان قبول باشه   دید مامانی قرآن سر گرفته حالا داره قرآن سر میگیره قرآن پشت و پناهت باشه انشالله مامانی ماشالله و لا حول ولا قوه الا بالله عل...
29 مرداد 1390

یه روز بد !

سلام گل مامانی امروز یه روزیه که من دوستش ندارم یه روز بده بد بد میدونی مامانی همه ی آدما یه روزی به دنیا میان و یه روزی از دنیا میرن همه آدما چه خوب چه بد مثل یه مهمونی رفتن توی دنیا هستن حالا بعضی ها زود تر از مهمونی میرن بعضی ها دیرتر بعضی ها توی این مهمونی به بقیه کمک میکنن و مهربونن و خدا ازشون راضیه بعضیا هم نه خدارو ناراحت میکنن میدونی مامانی پارسال یه همچین روزی البته فردا میشه من یه نفر خوبی رو از دست دادم پارسال آقاجون من (پدربزرگ مادری ام ) بعد 10 سال سختی و مریضی و 40 روز توی بیمارستان بودن و یه عمر عبادت و تلاش برای خدا رفت پیش خدا من به خاطر وضعیت بدی که توی بیمارستان داشت نه بابایی و نه مامان و بابای خودم اجازه ندادن برم دیدنش...
28 مرداد 1390

آخ جون به به !

    اینم کلوچه های ما جای همه دوستای وبلاگی خالی ما داریم می ریم ددر قراره خاله فاطمه و دخملی و پسملی اش هم امشب بیان خونه آقاجون اینا و دخملم حسابی بازی کنه       اینم کلوچه های فسقلی لقمه ای مخصوص دردونه مامان         ...
27 مرداد 1390

بی بهونه دوست دارم نفسم !

  سلام سلام خانم خانما چه خبرا خوفی سلانتی خوش میذگره دلم برات تنگه چقدر وقتی خوابی جات خالیه الان باید در حال ویران کردن کامپیوتر میبودی یا کف آشپزخونه دراز کشیده بودی و شیطونی میکردی یا آویزون موتورت بودی خلاصه خوب بخواب و شیطونی ها منتظر میمونند تا بیدار بشی  من که امشب قراره بریم ددر بابایی گفت از سر کار که اومد بریم ددر و به به بخوریم فالوده بستنی مخصوص ما هم امشب شب آخره که دو فنره میریم افطاری خونه آقاجون و من میخوام برای تشکر ازشون که این هفته همش اونجا بودیم کلوچه خرمایی درست کنم و ببریم با خودمون الان دیگه باید کم کم برم سراغ کارام تا لالایی یک ساعت دیگه بخوابی دیگه کاری ندارم گلم قربونت برم یه عالمه بوس آب...
27 مرداد 1390

ماشالله به تو دختر عزیزم * اولین پیاده روی گل نازم *

  سلام خانمی خوبی جگرم مامانی فدات بشه امروز برای اولین بار شما پیاده روی کردی از خونه خودمون تا خونه آقاجون اینا تقریبا بیشتر راه رو راه رفتی فدات بشم مسافت اولین پیاده روی شما از لحاظ مسافت 72 قدم و از لحاظ زمانی دو دقیقه بود که شما 720 قدم و 20 دقیقه ای رفتی البته شوخی میکنم ولی خوب منم عجله ای نداشتم شما بازی کنان و شیطونی کنان میرفتی به کوچه آقاجون اینا که رسیدیم یه دخمل همسایه مون که اونم اسمش نازنین فاطمه هست اومد گفت دست نی نی رو بگیرم و اونم یه دستت رو گرفت با هم تا خونه آقا جون اینا رفتیم که شما هم شیر دست نی نی رو میخواستی بلا خانم قربونت برم الهی راه رفتنت مبارک باشه قربون قدمات برم مامانی   ...
27 مرداد 1390

کارهای جدید دخملی !

سلام دخمل موطلایی مامانی قربونت بشم الهی دیشبب خوب نخابیدی الان لالایی خوب بخوابی نانازم امروز یازده ماه و شانزده روزه شدی یعنی 14 روز تا یکسالگی               کارهای جدید خانم خانما   * اول از همه اینکه یادگرفتی چراغ رو خاموش و روشن می کنی صبحا که بیدار میشی با انگشت ناز کوچولوت مهتابی بالای سرت رو نشون میدی و بعد پیریز برق رو قربونت برم الهی بعد باهم روشنش میکنیم شبا هم با هم مهتابی رو خاموش میکنیم و کلی ذوق میکنی   دیروز تو بغلم بودی و من چراغ آشپزخونه رو خودم خاموش کردم کلی ناراحت شدی منم گذاشتم شما یه بار خاموش روشنش کنی و کلی ذوق کردی نف...
26 مرداد 1390

الهی مامانت برات بمیره آخه دخترم اوخ شده !

سلام گل مامانی الهی بمیرم برات دو سه روزه پاهات از جیشت سوخته الهی من برات بمیرم خیلی وحشتناک سوخته نمی دونم چرا یکدفعه این جوری شد تنها یک بار تو این یازده ماه پات سوخته بود اونم برای دندون در آوردنت بود من و بابایی میگیم شاید دوباره میخواهی دندون در بیاری عزیزم   اصلا برام عجیبه مامانم یعنی مامان جون شما همش بهم میگه من خیلی زود زود پوشکت رو عوض میکنم باورت میشه یه وقتهایی با یه بار جیش کوچولو پوشکت رو عوض میکنم میگم نی نی ام گناه داره تازه هر بارم بدون استثناء با شامپو نی نی پاهات رو میشورم و بعدش کلی کرم ایروکس برات میزنم پوشکتم ضد حساسیته مهمونی هم بریم برات دستمال مرطوب ضد حساسیت خریدم نمی دونی چقدر پوشک و دستمال مرط...
24 مرداد 1390